از کتاب خانومم...

ساخت وبلاگ
"بر پرده ی سفید، تصویر زنی پیر ظاھر شد که روی تشکچه ای نشسته بود، تکیه داده بر متکایی و رو به دوربین
می گفت.
به قول آندره مالرو
زندگی چیز بی ارزشی ست و ھیچ چیز از آن ارزشمند تر نیست. سال ھا پیش، وقتی در عین نومیدی بودم یکی
به من گفت این زمین با یاس و امیدواری، با عشق و نفرت ساخته شده است و ھر ذره اش از این ھاست. فقط
مرغ ھای دریایی ھستند که از توفان نمی ھراسند، حتی وقتی در میان دریاھا جھت خود را گم کنند و جایی را
برای نشستن نیابند، آن قدر بال می زنند که یا توفان فرو نشیند و زمینی پیدا کنند برای فرود آمدن یا در ھمان
اوج آسمان ھا می میرند. آن که به میان موج ھا می افتد مرغ دریایی نیست. مرغ دریایی در اوج می میرد،
آخرین توان خود را صرف اوج گرفتن می کند تا سقوط را نبیند.
خیلی کوچک بودم که نفرت را شناختم و سال ھا را با او گذراندم. اما وقتی زمان کوتاھی عشق به سراغم آمد
دانستم که با آن می توانم ھر روز را سالی کنم. وقتی فھمیدم که قوی ترین دیوھا در مقابل فرشته ی ظریفی
که آدمیزاد باشد چه قدر حقیرند، دانستم که زمان را انسان می سازد. من خودم آن را ساختم."

از کتاب خانومم......
ما را در سایت از کتاب خانومم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maedeh221 بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397 ساعت: 20:21